وقتی مجرد بودم ، پسرعمه م منو میخواست و من نمیخواستمش. بعد از چند سال و کلی برو بیا ، جواب منفی قاطعی دادیم و همین جواب ، کینه و کدورتی شد در دل عمه م از من و مامان خدابیامرزم. کینهای که ترکشاش تو یک سال اخیر حتی به خواهر معصومم هم اصابت کرده. کدورت یه طرفهای که انگار تموم شدنی نیست. من ۵ ساله دارم از عمههام خون دل میخورم و هنوز سر پام. سر پام و یک ذره هم به قطع رَحِم فکر نمیکنم. من هنوزم میرم دست و روبوسی میکنم و در مقابل خندههای تصنعی پر از خشمشون ، لبخند خالصانه مو بهشون هدیه میکنم. من صبر میکنم و صبر میکنم و صبر میکنم. و فقط از خدا صبر بیشتر و بیشتر و بیشتر میخوام.
امان از این روزگار 😂 بازدید : 450
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 1:11